آیینه

هر آیینه روزنه ایست به دنیایی...

آیینه

هر آیینه روزنه ایست به دنیایی...

سرگذشت یک بچه ی ریشو

اطراف من پر است از آدم های مختلف؛ آدم هایی به سنین متفاوت، با تفکرات گوناگون و با جهان بینی های منحصر به فرد. اغلب اوقات، عده ای از این افراد که با یکدیگر مشترکات بیشتری دارند و صد البته سرنوشت و یا شاید تصادف زمینه ی کنار هم قرار گرفتنشان را فراهم کرده، دور هم جمع می شوند و گروه های دوستانه ای را تشکیل می دهند. به طور طبیعی افراد این گروه ها روابط صمیمانه تری دارند، بیشتر با یکدیگر وقت می گذرانند و بیشتر به یکدیگر اهمیت می دهند.

طبیعیست که من در زندگی روزانه ام به دلایل گوناگونی با این گروه ها ارتباط دارم. برای من این گروه های تشکیل یافته، فارغ از افراد، مناسبات و یا هدفشان در سه دسته جای می گیرند. گروه کوچکترها، گروه هم سن و سال ها و گروه بزرگ تر ها. پیش از ادامه ی بحث می خواهم منظورم را از هرکدام از این گروه ها روشن کنم.

گروه کوچکترها برای من به معنای گروه افرادیست که به سن وسال از من کوچکترند و به دلایل مختلف، از ارتباط های دوستانه گرفته تا شاید فعالیت های جمعی و گروهی با آن ها در ارتباطم. البته باید ذکر کنم که این تفاوت سنی بازه ی چندان گسترده ای را در بر نمی گیرد. در واقع مقصودم مثلاً بچه ها و نوجوان ها نیست، بلکه به عنوان مثال عده ای بچه های دبیرستانی و کنکوری که علت قرار نگرفتنشان در دسته ی هم سن و سال ها بیشتر دره ی عمیق حاصل از تفاوت بین دانشجو و دانش آموز است.
گروه هم سن و سال ها مشخصاً افرادی در بازه ی سنی خودم، و شاید چند سالی بزرگتر را شامل می شود که از نظر خودشان تفاوت معناداری بین ما از لحاظ سن و سال وجود ندارد. این دسته را اغلب دانشجوهای دوره ی کارشناسی تشکیل می دهند.
گروه بزرگتر ها نیز همانند کوچکتر و در جهت دیگر، طیف گسترده ای از سنین بالاتر را در بر نمی گیرد. پدر و مادر و دایی و عمو در آن جا ندارند؛ بلکه منحصراً به آن دسته ای از جوان ها محدود می شود که به سن وسال پنج شش سال تا نهایتاً ده یازده سال مسن تر هستند و علت قرار گیریشان در دسته ی بزرگسال ها شاید سپری کردن دوران دانشجویی باشد و خصوصیات خاصی که به آن ها اشاره خواهم کرد.

لازم به ذکر نیست که هر دسته از این گروه ها، بنا به خصوصیاتی که حاصل از سن و سال و مهم تر از آن تجربیاتشان است، رفتار خاصی از خود بروز می دهند.

گروه کوچکترها، که شاید بیش از همه با نام رمزی دهه ی هفتادی ها از آن ها یاد شود، بیشتر اهل شوخی و خنده هستند و شوخی هایشان گاهی عجیب و غریب می شود، دوست دارند در هر چیزی یک جنبه ی تفریح ببینند. روابط اجتماعی گسترده ای دارند، زود هیجان زده می شوند، احساساتی اند و بروز احساساتشان شدید است. این گروه، به رغم آنچه ممکن است به نظر بیاید و دقیقاً خلاف آنچه گروه بزرگتر ها(دهه ی شصتی ها) می پندارند، قابلیت این را دارند که به کارهای جدی بپردازند و در این کارهای جدی اگر جنبه ی تفریحی نباشد، خودشان آن را بسازند. بیشتر هم به کارهای فرهنگی و اجتماعی علاقه دارند و بعضی اوقات هم به تجارت و بیزنس. برای آن ها پول آنقدرها جدی نیست مگر این که مجبور شده باشند ارزش آن را با بزرگ شدن ناگهانی از درون، که اغلب حاصل رنج و مشقت است در یابند. روابط بین دختر و پسرهاشان در گروه عادی عادی است. آن ها نسل وبلاگ ها و شبکه های اجتماعی و مهدکودک های مختلط بوده اند. جدای از آنچه به عنوان دوست پسر و دوست دختر برایشان مطرح می شود، اغلب در جمع هاشان می بینی که همه با هم دوستند و در این دوستی گاه تفاوت چندانی بین دخترها و پسرها قائل نمی شوند. هنوز شخصیت خاصی ندارند. شخصیت آن ها کنکور است، درس است، دانشگاه و آینده ایست که برایش خیال ها دارند و باز ته دلشان می دانند که وقتی به آنجا برسند همه چیز را متفاوت خواهند یافت. آن ها جامعه ی مجازی ایران را بارور کردند. کوتاه نوشتن ها را آن ها وارد دنیای مجازیمان کردند و آن ها بودند که سیاسی شدند و سیاسی گفتند و سیاسی نوشتند.
من، هنگامی که در میان گروه کوچکترها قرار می گیرم، حکم نوعی بزرگتر را پیدا می کنم. کسی که تجربیات خیلی بیشتری دارد، کسی که اغلب به حرف هایش گوش می کنند، برایش احترام قائلند و گاهی هم با او شوخی می کنند. دانسته هایت برایشان جالب است و برایت احترام و ارزش فراوانی به ارمغان می آورد. اما خوب می دانند که تو یکی از آن ها نیستی، از خارجی و حکم یک مشاور را داری شاید. میان گروهشان اگر می روم برای آن است که گاهی از بودن با من لذت می برند و گاهی مشتاقند که در میانشان باشم تا احساس اطمینان داشته باشند. اما من در این دسته از گروه ها جایگاهی ندارم.

بزرگترها همان دهه ی شصتی ها هستند. افرادی مغرور که شاید غرورشان کمی زخم خورده باشد. اغلب با یکدیگر متحدند، به دهه ی شصتی بودنشان می بالند و هفتادی ها را خیلی دوست ندارند. نسلی هستند که با غم اخت گرفته اند. همیشه برایشان گفته اند و خودشان هم باورشان شده که مظلوم واقع شده اند. قربانی بوده اند. خیلی هاشان رؤیای پرواز و فرار داشته اند. بعضی هاشان منفعل شده اند و بعضی هاشان با جدیت کار می کنند. برایشان کار یک مسأله ی جدی است و با تفریح و شوخی فرق دارد و البته از همین جدی بودن کار است که لذت می برند.  برای کارهای جدی تر، کارهای سازنده و کارهایی که محصول آن ها زود مشخص می شود ارزش بیشتری قائلند. برایشان پول مسأله ای عینی و مهم است. آن ها ارزش پول را می فهمند و گاهی هم در آن مبالغه می کنند. روابطشان در دایره ی خودشان تعریف می شود. خارج از این دایره، هرکسی را به چشم دیگری می نگرند. عاشق دور هم جمع شدن ها و تعریف کردن ها و یادآوری خاطرات گذشته اند. شوخی هایشان از آب پاشیدن روی هم دیگر تا اجماع و هم دستی علیه یکی دیگر متفاوت است. آن ها بعد از سال ها یاد گرفته اند که روابط بین دخترها و پسرهاشان در یک گروه باید چطور باشد. آن ها نسل دانشگاه های مختلط بوده اند. روابطشان اغلب ساده و صاف است و باز فرق بین دختر و پسر را خوب می فهمند. شخصیتشان غصه است. شکست است و پیروزی هایی که دشوار به دست آمده. آن ها بودند که جامعه ی مجازی ایران را ساختند، آن ها بودند که نوشتن از روزمره ها و از خاطرات و از احساسات را باب کردند و البته همان ها بودند که حساسیت ها را به نوشتن یک جمله در اینترنت خلاصه کردند.
من هنگامی که در میان گروه بزرگترها قرار می گیرم، حکم نوعی کوچکتر را پیدا می کنم. کسی که خیلی کمتر از آن ها می داند، خیلی کمتر از آن ها تجربه کرده است. نگاهشان اغلب مادرانه و پدرانه است. دانسته هایت را نمی بینند. به تحلیل هایت گوش نمی دهند. برای آن ها تو یک بچه ای. با علاقه به درد دل هایت گوش می دهند، اما هرگز با تو درد دل نمی کنند. ابداً بدشان نمی آید که تجربیاتشان را به رخت بکشند و نشان دهند که از تو بیشتر می فهمند و آخر همه ی حرف هایشان غیر مستقیم به تو بگویند که نمی فهمی و بعد که خودت تجربه کنی متوجه ارزش حرف هایشان می شوی. من سعی می کنم چندان در میان گروهشان قرار نگیرم چون بودنم آزارشان می دهد، آن ها را از تفریح باز می دارد و به آن ها حس ناامنی القا می کند. حتی اگر خودشان هم متوجه نباشند. دوستیم را با افراد این دسته حفظ می کنم چون برای آن ها ارزش زیادی قائلم، اما من در این دسته از گروه ها هم جایگاهی ندارم.

و سرانجام گروه هم سن و سال ها. این گروه حد واسطی بین دو گروه دیگر است. بخشی از خصوصیات این گروه را دارد و بخشی از آن یکی. برای آن ها کار و تفریح و درس و زندگی همه و همه جایگاه خاص خود را دارد. به همه شان می پردازند اما هیچ کدام را با دیگری قاطی نمی کنند. کم پیش می آید که از کارشان لذت ببرند اما کم هم پیش می آید که از زیر بار مسئولیت در روند. به همه جور کاری هم می پردازند، تا وقتی که کار باشد و ارزش اجتماعی و مالی داشته باشد. با هم شوخی هم می کنند اما این شوخی ها روند ثابت و کلی ندارد. از یک فرد به فرد دیگر نوع و میزان شوخی متفاوت است. برای رفتن و ماندن دو دلند. شک دارند. گاهی می خواهند بروند و گاهی بمانند و کفه ی ترازوی شکشان با توجه به شرایط آن ها نوسان می کند. برایشان پول یک مسأله ی واقعیست، درکش می کنند اما نه با آن شدتی که بزرگترهایشان آن را می فهمند. گاهی به سختی پولی به دست می آورند تا آن را در بیهوده ترین کار خرج کنند. با بزرگتر هایشان(والدینشان، معلمانشان، استادانشان و نه دهه ی شصتی ها) مشکل دارند. آن ها را دوست دارند اما نمی توانند با آن ها ارتباط برقرار کنند. هم با گروه بزرگترها وقت می گذرانند و هم با کوچکتر ها ولی بیشتر از همه به گروه هم سن و سال های خودشان می پردازند. اما در این گروه هم اتحاد هیچ کدام از آن ها را ندارند و در آن گروه های کوچک تری ایجاد می کنند که سخت از آن محافظت می کنند و به گروه های دیگر با احتیاط می نگرند. روابط دخترها و پسرهاشان در یک گروه هنوز با شرم همراه است. حداقل اوایل این روابط و بعد این روابط به افراط کشیده می شود. آن ها در این روابط نه پختگی بزرگترها را دارند و نه سادگی کوچکترها را. آن ها نسل تفکیک جنسیتی و حریم ها و دانشگاه های تک جنسیتی بوده اند. هنوز به دنبال یافتن نوعی هویتند. کنکور را پشت سر گذاشته اند و دانشگاه دیگر برایشان آن جایگاه آرمانشهری را ندارد و آینده نیز برایشان مبهم است. در جامعه ی مجازی ما آن ها بین کوتاه نوشتن و بلند نوشتن، بین ادبیات و روزمره ها ماندند. گاهی کوتاه نوشتند و گاهی بلند. گاهی ادبی و گاهی ساده. گاهی روزمره گفتند و گاهی شعار دادند، اما بیش از همه عاشقانه نوشتند. عشقانه های بیهوده برای عشقی خیالی. آن ها نسل دو دلیند. نسل شک و تردیدند. نه ایمان و اعتقاد کوچکترها را دارند و نه شکست باورهای بزرگترها را. آن ها در نوسانند.
من هنگامی که در میان گروه هم سن و سال ها قرار می گیرم، حکم نوعی غریبه را پیدا می کنم. کسی که آن ها نمی فهمندش. نمی دانند که تو بزرگتری یا کوچکتر. حرف هایت را، زبانت را نمی فهمند. افکارت برایشان عجیب است. آن همه که می دانی، تو را در چشمشان مثل  دغدغه هایت برایشان ناآشناست. به تو که گوش می دهند فکر می کنند خیلی بزرگتری و حتی به تو می گویند که تو بزرگتر از ما می فهمی، حرف می زنی، می نویسی، اما باز سن و سالت را چه کار کنند؟ حساسیت تو را، تلاشت برای کمک به همه را نمی شناسند. بوی غریبه ها را می دهی. در هیچ گروهیشان نمی گنجی. به تو اعتماد می کنند، به حرف هایت گوش می کنند و هرچند ممکن است مسخره ات کنند ته دلشان برای این حرف ها اندک ارزشی قائلند. با تو درد دل می کنند اما خیلی کم پیش می آید که به درد دل هایت گوش دهند. آن ها با تو راحتند، با تو می گویند، با تو می خندند و به تو اعتماد می کنند اما ته دلشان می دانند که تو یکی از آن ها نیستی. من دوست داشتم که در میان گروهشان قرار گیرم، اما من در این گروه هم جایگاهی نداشتم. نتوانستم. راهم ندادند و پس کشیدم.

می دانی وقتی نگاه می کنی و می بینی برای یک گروه خیلی بزرگی، برای یک گروه خیلی کوچکی، و برای یک گروه غریبه؛ وقتی نگاه می کنی و می بینی که در هیچ گروهی جایگاهی نداری، وقتی می بینی تنها مانده ای، خیلی غصه دارد. خیلی سخت است. هر چقدر هم که با آن کنار بیایی باز گاهی جای زخم این تنهایی بدجوری درد می کند.

مشکل از آن جایی شروع می شود که بزرگتر از سنت بفهمی و بزرگتر از سنت بنویسی. آن وقت می شوی یک بچه ی ریشو و بچه های ریشو در هیچ گروهی جای ندارند. نه بزرگند و نه کوچک. سن و سالشان مشخص نیست.

و می دانی مشکل از آن جایی شروع می شود که یک بچه ی ریشو باشی.

نظرات 2 + ارسال نظر
ارغوان پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ

خیلی خیلی نوشتی...........دست به نوشتنتم که ماشاله..................
یه چند خط در میون خوندمش ریشو جان...........ولی گرفتم مطلبتو......
تعریف کنم ازت؟؟؟؟؟؟؟بگم خوب نوشتی؟؟؟تحلیل جالبی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟ریش بهت می اد؟؟نمیاد؟؟ کیه؟؟ کی کیه؟؟
چی چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/مستشار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اشکال نداره! اینا همش اثرات اون امتحان کذاییه که به سلامتی امروز تموم می شه! خودمم تجربه شو دارم!

باران شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ

یعنی مثلاً دوره شما مهدکودکا هم تفکیک جنسیتی بود؟
نسل ما بیشتر نسل ماهواره است!!!!
حالا یعنی اینقدر بین ماها غریبی؟ اینقدر حس بابابزرگی می کنی؟ اونوقت ببین هی بگو شماها به ریش من چی کار دارین!!!
بعدشم شوخی های ما عجیب غریبه؟ حالا یه دفعه ما یه چیزی از دستمون افتاد یکمی خیس شدی ها!

خودمم می دونم ولی مثلاً خواستم آبروتونو حفظ کنم ماهواره رو نگفتم!
در مورد بقیش هم موضع بنده سکوته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد