آیینه

هر آیینه روزنه ایست به دنیایی...

آیینه

هر آیینه روزنه ایست به دنیایی...

آن گاه که حتی حوصله ی خواندن این متن را هم نداشته باشیم...

همیشه یکی از طرفداران سرسخت فعالیت های مجازی بوده ام. از وبلاگ گرفته تا شبکه های اجتماعی. تقریباً از همان اوایل رواج این فعالیت ها هم فعالیت خودم را شروع کردم. فعالیتی که بارها و بارها تغییر جهت داد، و امروز به اینجا رسید و امروز به عنوان یک طرفدار و یک فعال جامعه ی مجازیست که می نویسم جامعه ی مجازی ما به بیراهه افتاده.

بیایید  با هم نگاهی بیندازیم. اقبال همگانی به جمله های کوتاه(به قولی مینیمال) تا بدان حد که همواره قلم و کاغذی همراه داریم تا نکند جمله ای به ما وحی شود و از دست برود، این بی حوصلگی مان در خواندن متن های طولانی، هرچقدر هم که مهم باشند و هرچقدر هم که مورد تأکید، این حضور هرلحظه ای آداب این جوامع در زندگیمان و حتی افتخار به استفاده ی مداوم از کلماتی همچونLike(و حتی علامت فیس بوکی آن) و Share( و نسخه ی فارسی آن هم خوان) و هزاران هزار رفتار دیگر. همه ی این ها نشان دهنده ی تأثیر مستقیم این فعالیت ها بر زندگی ما و طرز افکار ماست. تأثیری که غیرقابل انکار است. فعالیت در جامعه ی مجازی به رکنی اساسی در زندگی روزمره ی ما تبدیل شده اند. از دلایل این اهمیت می گذرم که بحث من هیچ ارتباطی به این دلایل ندارد. بحث من درست از همین اثرپذیری شروع می شود.

رفتارهای ما در جامعه ی مجازی پس از مدتی به زندگی واقعیمان هم منتقل می شوند. اگر بیشتر فعالیتمان به لطیفه گویی محدود شود کم کم در زندگی واقعی نیز توان پرداختن به مسائل جدی را از دست می دهیم. اگر همه ی جملاتی که می خوانیم، در حد سه چهار خط باشد، کم کم حوصله ی خواندن یک متن طولانی را از دست می دهیم. و این بلایی است که بر سر جامعه ی مجازی ما و به تبع آن نسل جوان ما آمده است. به همین دلیل است که در تاکسی، در صف نان، در کتابخانه و در هرکجای دیگر با مشاهده ی یک معضل اجتماعی به جای حساس شدن و تلاش برای ریشه یابی و حل آن سخت تلاش می کنیم جمله ای بسازیم که انتهایش ختم شود به «مملکته داریم؟!». به همین دلیل است که با دیدن هر فرد یا گروهی که در رفتارشان مشکلی می بینیم به جای تفکر در مورد آن جمله ای می سازیم که برایش تیتر بزنیم «ژانر». به همین دلیل است که در مواجهه با بزرگترین معضلات، بزرگترین رخدادها، مرگ ها، قتل ها، تجاوز ها و هزاران مسأله ی حساس دیگر، تنها به فکر آن جمله ی زیبایی هستیم که این مسائل سوژه اش باشند، تا شاید به خاطر آن ها تعداد لایک ها و هم خوان هایمان زیاد شوند. به همین دلیل است که اوج حساسیتمان به نوشتن جمله ای ادبی، یک طنز کوچک، و به نوعی یک خودنمایی ختم می شود. دلیل این چنین رفتاری را البته باید در مسائل روانشناختی و نیز اجتماعی مختلفی جست و جو کرد، اما مقصود من پرداختن به این مسائل نیست. قصدم پرداختن به نقش فرد در این مسأله است.

و می دانید، اشکال از آن جایی شروع می شود که این بی حوصلگی، این بی تفاوتی، این عدم حساسیت ما، به زندگی واقعیمان هم منتقل می شود. کم کم بی تفاوت می شویم، بی حوصله می شویم، حساسیتمان را از دست می دهیم و با دیدن یک جنایت، یک تخلف، یک اشکال کوچک یا بزرگ جامعه، واکنشی نامتناسب از ما سر می زند. واکنشی که شاید گفتن یک جمله باشد، شاید شانه بالاانداختن باشد و یا حتی شاید دویدن به سمت کامپیوترمان.

به این دلیل است که می نویسم جامعه ی مجازی ما به بیراهه افتاده. بیراهه ای که اثراتی بس گزاف و دراز مدت دارد، بیراهه ای که شاید نسل های بعد، فرزندانمان ما را به خاطر آن نبخشند. و ما به این بیراهه عادت کرده ایم. و عادت کرده ایم که این اشتباهمان را و تکرار هرروزه اش را نبینیم.

کم پیش نمی آید که در این جامعه ی مجازی به همان سبکی که گفته شد از اشکالات جامعه مان بنویسیم. از وضعیتی که در نظر بعضیمان نامناسب است. اما حقیقت آن است که وضعیت موجود ما، خوب یا بد، حاصل عادت های جامعه ی ماست، حاصل عادت های «خود» ماست. تغییر از آن جایی شروع می شود که این عادت ها شکسته شوند.

جامعه ی مجازی ما به بیراهه افتاده و هرچه بیشتر در این بیراهه پیش رود از مقصدش دورتر می شود. و حقیقت آن است که در این به بیراهه رفتن، خواهر و برادر، ما مقصریم.

نظرات 4 + ارسال نظر
کسی مثل هیچکس شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

سخن کوتاه که بد نیست..

بحث سر خوب و بد بودن نیست. به وقتش یک جمله ی کوتاه می تونه از هزاران داستان بلند بالا اثرگذارتر باشه. بحث بر اینه که فعالیت ما در دنیای مجازی، از جمله «در کردن» همین جملات، به همراه تغییر در حساسیت های ما باعث شده که حتی در زندگی واقعی هم تغییر کنیم. تغییراتی که خیلی به نفع خود ما و جامعه ی ما نیست.

باران شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ

واقعاً درست می گی. من هم زیاد به این مسأله فکر کردم و برام عجیب بوده. واقعاً بی حوصله و کم حساسیت شدیم. از کنار خیلی مسائل به سادگی می گذریم و یا با گفتن یک جمله. اما واقعاً چی کار می شه کرد؟
در مورد چاپ مقاله های جدیدت با نیکپور صحبت کن. من یکمی گرفتارم! می دونی که!
راستی... خبرهای مربوط به تجمع پارک شهر رو یادت رفت ها!

باید فضا رو عوض کنیم. باید از خودمون شروع کنیم. باید سعی کنیم این جو رو بشکنیم. باید متفاوت باشیم و این تفاوت رو گسترش بدیم. سخته، حتی متفاوت بودن هم سخته چه برسه به گسترش این تفاوت چون این گسترش با مقاومت دیگران مواجه می شه. دیگرانی که نمی خوان عاداتشون رو بشکنن. اما باید تلاش کرد.
در مورد چاپ هم... پیگیری می کنم ولی چاپ شدن یا نشدنش زیاد هم برام مهم نیست. به علاوه ی اینکه گفتم، جدیداً با هرچیزی که من می نویسم مشکل دارن.(یک جور ممنوع القلمی غیر رسمیه!!!)
پارک شهر رو هم... چی بگم والا!

پ.ن: شما نمی خوای یکمی به درس هات برسی؟ ناسلامتی آقا غوله نزدیکه ها!

باران سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ق.ظ

آقا جان نمی خوای وبلاگتو آپ کنی؟ یه دو دفعه تعریف کردیم ازت ها! سریع خودتو گرفتی؟

ئه ئه ئه! نگاه کن ها! بچه تو مگه کنکور نداری؟ برو بشین درستو بخون. وبلاگ منو چی کار داری؟
ولی خب بدم نگفتی. فردا شب ان شاءالله آپ می کنم که شب قبل از کنکور بیای بخونی و روحیه ات تقویت شه.
ولی ما کنکور داشتیم اینطور نبودیم ها! هرچند یادمه دو سه سال پیش در اوج اون داستان قبلیم، یکی از بچه ها شب قبل از کنکور اومده بود فصل جدیدو گرفته بود خونده بود!!!

باران جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:26 ب.ظ

پس مطلب جدیدت کو آقای کوهنورد؟

باشه باران خانم. باشه. من کار امروز شما رو(از اول تا آخر) هیچ وقت فراموش نخواهم کرد! به هم می رسیم حالا.
مطلب جدید رو هم نمی دونم. حس و حال نوشتن ندارم راستش!همشم تقصیر شماهاست با این کارای عجیب و غریبتون.
باشه. حالا جبران می کنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد